حافظ همانگونه که از حیث زبان در میان بزرگان سخن میدرخشد و پس از وی کسی در صحنۀ ادب فارسی پیدا نشد که به حریم او نزدیک شود
کس چو حافظ نگشاد از رخِ اندیشه نقابتا سرِ زلف سخن را به قلم شانه زدند
آسمان فرهنگ، زبان و ادبیات فارسی را ستارگان بیشماری است، اما در میان خداوندگاران ذوق و شعرای بزرگ و فصیح ایران “خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی” تشخص و درخشندگی خاص دارد که میتوان او را نمونۀ کامل زبان فارسی گفت، این وقار و ترنم، این ظرافت و این اصالت و نجابت که در زبان حافظ دیده میشود او را در اوج ادبیات و “حد کمال بیان” قرار میدهد.
مشرب وسیع، وارستگی، نکتههای اخلاقی و اجتماعی و ملاحظات فلسفی که به زبان غزل ادا شده او را به صورت “انسان کامل” در میآورد، همان صورت ایدهآلی که بسیار کمیاب است و بشر عاقل و مُدرِک دنبال او میگردد.
حافظ همانگونه که از حیث زبان در میان بزرگان سخن میدرخشد و پس از وی کسی در صحنۀ ادب فارسی پیدا نشد که به حریم او نزدیک شود، شیوۀ خاصی آفریده است که او را از گذشتگان ممتاز میکند و از حیث آزادی فکر و جهش خیال نیز شخصیتی به کلی متمایز و درگاهی ارجمند دارد.
غزلیات دلنشین، زیبا، نغز و پر مغز خواجۀ شیراز یکی از بهترین شاهکارهای جاویدان بشریت است که تا دنیا برپاست و تا زبان فارسی باقی و ماندگار خواهد بود پیوسته اثرات جاذب و جالب آن موجبات اقبال و دلباختگی مردم با ذوق را نسبت به او راغبتر خواهد ساخت.
غزلیات روحبخش و جان پرورش، انیس و مونس دلهای رمیده و آرامبخش خاطرِ افسردۀ گرفتاران بندِ محبت است، آشفتهدلان و سرگشتگان دست توسل و تفأل به دامن او میزنند و ناامیدان وادیِ عشق و وفا رهبری او را در گرداب مهالک به جان طلب میکنند، بیدلان را به وجد و سُرور میکشاند و رِندان را به عشق و رهایی از خود دعوت میکند، عارفان را گفتار آسمانی او در گوشۀ تنهایی همدم و عامیان را غزلیات شورانگیز او مایۀ طرب و شادمانی است.
دکتر محمدعلی اسلامی نُدوشن پژوهشگر ادبی، منتقد و حافظشناس برجستۀ معاصر معتقد است: “در اندیشۀ حافظ سه بدنه اصلی تشخیص داده میشود که مانند درخت و شاخههایش، شاخههای دیگری از آن جدا میشوند، این سه بدنه عبارتند از: عشق، یکرنگی و روشنبینی و”عشق” مهمترین موضوعی است که وی جهانبینی خود را بر پایۀ آن میگذارد و متوقع است که جواب همه سئوالهای خود را از آن بگیرد.
خواجه شیراز “رهایی بشر” را به موهبت “عشق” میداند، بنابراین ما که چند قرن است که از این بزرگان دور شدهایم باید خود را در زمان و شرایط آنان بگذاریم تا اندکی به درک معنا نزدیک شویم و این کار آسانی نیست”.حافظ از ریا و تزویر، رواج دروغ، شیوع خرافات، استبداد و خودکامگی، مرگ اصلِ عدل و انصاف و فقدان آزادیِ فکر و بیاعتنایی به هنر رنج میبرد، او در جامعهای که اساس آن بر بندگی و هتک شَرف انسان گذاشته شده بود و قُبح از ظلم و تجاوز گرفته و انصاف و مروت فراموش گشته بود عذاب میکشید و در این تیرگیهای مشوش و هراسناک، سیمای حافظ به دور از فرومایگی محیط، منّزه از دنائتهای رایجِ آز و طمع و پاکیزه از تعصبهای جاهلانه در افق شیراز طلوع میکند و فکرِ روشن او میخواهد بر تاریکیهای زمان نور بپاشد و فروغ بریزد!
حافظ دلی درد آشنا داشت، وی به خوبی از ورای آتش بیدادِ حاکمان و ستمگران زمان خود دودِ دلِ هموطنان مظلومش را استشمام میکرد و از زبان دل آنها بر سرِ ظالمان عصر فریاد میکشید و با مردم و ستمکشان همدردی میکرد و آنها را تسلی میداد و همچون پرستاری رئوف و مهربان جراحتها را میشُست و بر آنها مرهم میگذاشت.
حافظ این فیلسوف و شاعر عالی مقام در آسمان ادبیات پارسی، مهر فروزنده ایست که همتا ندارد و ما بیش از زبانِ فاخر و تعبیرات زنده و محتشمانۀ او روح و اندیشهاش را دوست داریم.استغنا، آزادگی، وارستگی از علایق، درویشی و رهایی از هر چه ما را رنج میدهد یا خشنود میکند، مشرب وسیع و روح پر از مدارا و شفقت او به وی شخصیتی متعالی و جذاب میبخشد.
خواجۀ شیراز انسانیت خود را به اینکه خود “انسان” باشد ختم نمیکند و دیگران را هم به انسان شدن تشویق میکند.حافظ مسلمانی بود که قرآن را در سینه داشت و آن را در چهارده روایت میخواند، در پرتو نبوغ و حافظه و تأثیر سازندۀ کلام الهی است که دل حافظ سراچۀ راز شده و بهار خاطر او را قوس و قَزح عشق، ایمان، عرفان، حقیقت و… طراوت و شکوهی جاودانه بخشیده است.
به تعبیر زندهیاد استاد پرتو علوی نویسنده، مترجم و حافظ پژوه هم روزگار ما:” شاید به گزاف نگفته باشیم، اگر آسمان ادب این مرز و بوم را تنها این آفتاب جهانتاب شعر منور میساخت، باز هم همچنان صیتِ عظمت وی و آوازه و اشتهار لطف معنی و ذوق و عشق و ادب ایران به همین غنای امروز، جهان را در تسخیر داشت.”هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشقثبت است بر جریده عالم دوام ما